حدیث عشق منحدیث عشق من، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

حدیث عشق

بزرگ بشی چی کاره می شی؟

  حدیث : مامان ! چقدر دست و صورتت جوش زده ؟؟! من : ایشالله بزرگ می شی , دکتر می شی , خوبم می کنی . ح : نه ! دوست ندارم دکتر بشم. م : پس می خوای چه کاره شی ؟  ح : می خوام مامان بشم . م : دلت می خواد چند تا بچه داشته باشی ؟  ح : هشت تا !!!!!!!!!!!     آرزوی من برای حدیث    آرزوی حدیث برای خودش   پ ن : وقتی دخملی فهمیدند نگهداری از هشت تا بچه کار آسونی نیست , سخاوتمندانه تصمیم گرفتند نگهداری شون را به من بسپارند. این هم از آینده من! ...
15 مرداد 1393

این روزها...

    با خنده دست هایش را بالا می برد و می گوید : بابا موشک که آدم نمی کشه...   اسم موشک را این روزها زیاد از تلوزیون شنیده . در ذهن معصومش گمان می کند موشک , فقط همان کاغذ بازی های بابا است که بی سروصدا اوج می گیرد و بر زمین می افتد و تنها هنرش شاد کردن و خنداندن است!   لحظه ای مردد می مانم . نگاهش به تلوزیون است . موشک های در حال شلیک را نشانش می دهم و می گویم : نه مامان .. منظورش ایناست . خنده بر لبانش می خشکد . به صفحه تلوزیون خیره می شود .   صحنه های انفجار و کشتار همسالانش . گریه مادران و کودکانی که روی تخت بیمارستان تقلا می کنند و خون و خون ..   این روزها  کمی ترسو شده...
6 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حدیث عشق می باشد